خانه مان تهران بود. برای رفتن به جبهه در بهداری سپاه ثبت نام کردم. اواخر سال 1361 از وزارت بهداری حکم گرفتم …
شوهرم فنی مهندسی کار میکرد. کارش توی جبهه بود. ماهی یک بار میآمد خانه. چند روز میماند و دوباره …
تابستان 1360 از بند امام رفتم دزفول. هجده ساله بودم و توی خانه بیکار. جایی را بلد نبودم. یکی دو هفته …
چای و صبحانه را خوردم و رفتم سر خیابان. آفتاب هنوز طلوع نکرده بود. خانم ها یکییکی آمدند …
عباس راننده بود. یکبار با تراکتور افتاد توی دره. امیدی به زنده ماندنش نبود. بعد از چند ماه بستری و دوادرمان …